پشت تنهایی این پنجره ها

چه به صف آمده غم های دلم

یک نفر نیست مگر پنجره را باز کند
...
قصه دیدنم آغاز کند؟

دلم از پرده به جان آمد و از شیشه شکست

چشم من خیره به راه ، ز دلم می پرسد

آخه باید ز کجا تا به کجا..؟

تا به کی تکیه به دیوار در این چلّه نشست؟

در دلم پنجره ای رنگ سکوت است

سکوت ...!